۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

دیروز پسرم ما رو شگفت زده کرد من روی مبل نشتسه بودم و پاریس رو زمین داشت بازی می کرد من دو تا دستام رو باز کردم که بغلش کنم اما مشغول صحبت بودم و حواسم به پاریس نبود و ظاهرا بی توجهی من اونو بی طاقت کرده و من بدون اینکه حواسم باشه دیدم پاریس دستش رو گرفت به مبل و به راحتی بلند شد و روی پاش ایستاد و خودش رو به من رسوند اصلا باورم نمی شد نه اینکه این حرکت براش زود باشه تازه در مقایسه با خیلی ها دیر هم شده بود اما برای من و باباش خیلی حرکت عظیمی به نظر می رسید و کلی هم براش دست زدیم و تشویقش کردیم و اون خودش هم کلی از کار خودش و تشویق و دست زدن ما ذوق زده شده بود اما باباش دیگه ولش نکرد تا آخر شب صد بار بچه بیچاره رو مجبور کرد بلند شه و بایسته و من کلی با خواهش و تمنا این وسط میانجگری کردم که دست از سر بچه برداره اما پاریس با این کارش کار مارو سخت تر کرد چون وقتی بلند میشه می ایسته خودش نمی تونه دیگه بشینه و احتیاج به کمک داره و اگه ما حواسمون نباشه و اون بلند شه حتما از پشت می یافته اتفاقی که امروز صبح وقتی با باباش تنها بود افتاد.