۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

انقدر با این دوتا وروجک سرگرم هستم که برای کارهای مهم دیگه از جمله همین وبلاگ که قراره به عنوان دفترچه خاطرات من برای روزهای تنهایی و سالخوردگی و یادآور لحظه به لحظه رشد و تکامل بچه ها برای خودشون باشه وقتی نمی مونه الان که امدم وبلاگ رو باز کردم دیدم شش ماهی هست که سری بهش نزدم پس دیگه با این حساب یادوری لحظه به لحظه ای در کار نیست چون تو این شش ماه انقدر اتفاقات افتاده و بچه ها انقدر تغییر کردن که مرور کردن همه این تغییرات واقعا از توانایی من خارجه ।
گلاریس دیگه کلمات رو با یه بار شنیدن تکرار میکنه با راحتی منظورش رو با حرف و اگه نشد با اشاره و حرکت های دست و سر می رسونه البته پاریس هم سعی میکنه با ترجمه حرف های گلاریس در براوردن نیازهای خواهراش به ما کمک کنه مثلا وقتی گلاریس چند بار پشت سر هم می گه آنای نای که من اصلا منظورش رو نمی فهمم پاریس میگه مامان آناناس میخواد یعنی تمام حرف های گلاریس رو به شبیه ترین چیز ترجمه می کنه و معمولا هم ترجمه اکثر حرف هاش از زبون پاریس یه چیز خوردنی یا خوراکی هست ।
گلاریس حدود سه چهار ماه پیش مهد رو شروع کرد و من هر روز باهاش توی مهد می موندم اما بالاخره قرار شد یه چند ماه دیگه تو خونه بمونه تا یه کم بزرگتر بشه و بالاخره تصمیم نهایی این شد که بعد از هیجده ماهگی مهد رو شروع کنه و الان یه ماهی هست که مهد روشروع کرده و صبح هر دو می رن مهد و من با وجود دودلی و نگرانی که اویل داشتم اما الان دیگه خیالم راحته چون کاملا مشخصه که از محیط مهد لذت می بره و هر چی می گذره اونجا احساس امنیت بیشتری می کنه کلی شعر یاد گرفته که البته چون این شعرها رو قبلا ار پاریس هم شنیده بود خیلی سریع با این شعرها ارتباط برقرار کرده و با حرکت دادن دست و سر و تکرار بعضی قسمت های شعر که ساده تر هست شعرها رو برای ما میخونه البته بیشتر به آهنگ زدن با دهن شبیه هست تا شعر خوندن .