۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

دومین حماسه کهن جهان - پس از حماسه سومری گیل گمش _ ایلیاد و ادیسه هومر مشهورترين شاعر حماسه سراى يونان باستان است که قدمت آنها حدود هشتصد سال پیش از میلاد می رسد . ایلیاد بر 24 بخش ( سرود ) است و موضوع جنگ مردم یونان با تروا ( تروا نام محوطه‌ای باستانی با قدمت بیش از 4 هزار سال در ناحیه آسیای صغیر واقع در ترکیه امروزی است که در حماسه جاودان هومر، ایلیاد، از آن یاد شده است.این محوطه باستانی به خاطر ارزش تاریخی و فرهنگی خود، از سال 1998 در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است) است که ده سال طول کشید.
پادشاه تروا موسوم به پریام پنجاه پسر داشت که در بین آنها هکتور به دلیری و پاریس به زیبایی معروف بودند . چون پیشگویان گفته بودند که وجود پاریس برای پدر بد شگون خواهد بود،به دستور پدر، او را در کوهستانی رها کردند . پاریس بزرگ شد و به کار چوپانی پرداخت . روزی سه الهه بر او نمایان شدند و از او خوا ستند که بگوید که کدام یک از آنان زیباترند . پاریس یکی از آنها، یعنی آفرودیت را زیبا تر دانست؛ از این رو دو الهه دیگر از او و مردم تروا دست برداشتند . سرانجام گذار پاریس به اسپارت افتاد و در آنجا هلن، زن زیبای منلاس پادشاه اسپارت عاشقش شد و با او به به تروا گریخت . آگاممنون برادر منلاس تصمیم گرفت با کمک بزرگان دیگر، هلن را باز گردانند . کشتی ها و مردان بسیاری تحت فرماندهی بزرگانی چون اولیس و آشیل به جانب تروا روانه شدند . در این میان حوادثی اتفاق می افتد.
در دهمین سال جنگ آگا ممنون سردار یونان در یکی از حمله ها دختر کاهن معبد آیولون را به غنیمت می گیرد . آیولون نیز بلایی بر سپاه یونانیان نازل می کند . آگاممنون به اصرار سران سپاه، خاصه آشیل، دخترک را پس می دهد اما در عوض دستور می دهد که آشیل هم بریزییس را که در یکی از حملات به غنیمت گرفته و سخت عاشق او شده بود پس دهد . آشیل عصبانی می شود واز جنگ کناره گیری می کند و قلبا دوست دارد که یونانیان شکست بخورند . با کنار رفتن آشیل هکتور یونانیان را شکست می دهد پاتروکل یکی از خدازادگان که دوست صمیمی آشیل است طاقت نمی آورد و سلاح آشیل را گرفته به جنگ می رود اما هکتوراو را می کشد . آشیل خشمگین می شود ( زئوس هم ازاین قضیه خشمگین است ) و زرهی را که خدایان برای او ساخته بودند بر تن می کند و به لشکر تروا حمله می برد و بسیاری ازجمله هکتور را می کشد . جنازه ی هکتور را به ارابه بسته و به دنبال خود به گرداگرد باروهای تروا می گرداند . پاریس تیری به پاشنه ی پای آشیل رو یین تن می زند و او را می کشد ( فقط پاشنه ی آشیل رویینه نیست ). پس از جنگی سخت یونانیان جنازه ی آشیل را پس می گیرند.
همچنین محققان شباهت های بین شاهنامه فردو سی و ایلیاد هومر و شخصیت های این دو منظومه یافتند. زال، پهلوان ایرانی به سبب سپیدمو زاده شدن از مادر توسط پدرش سام در کوه البرز نهاده می شود و سیمرغ او را در برمی گیرد، به لانه خود می برد و همراه با بچه های خود می پرورد. سالها بعد سام در خواب می بیند که شخصی از کشور هند مژده سلامتی فرزند او را می دهد. سام در پی این خواب با سران سپاه خود به سوی البرز می آید و چون سیمرغ آنها را می بیند به زال خبر می دهد که پدرش برای بردن او آمده است و از این رو او را در برمی گیرد و به نزد پدرش می آورد و او را به پدر بازمی گرداند.(فردوسی،۱۰۹-۱۱۵ ۱۳۷۰)
پاریس نیز چون به دنیا می آید، خوابگزاران، حیات او را به نابودی شهر تروا می دانند. از این رو پدرش او را به چوپانی می سپارد تا وی را بکشد. چوپان نرم دل ، پاریس را به دست خود نمی تواند بکشد، از این رو او را بر کوه ایدا می نهد و در آنجا ماده خرسی او را شیر می دهد. دهقان پس از هفته ای باز می آید و کودک را زنده می بیند و او را نزد خود می پرورد تا سرانجام پدر او را باز می شناسد و به دربار بازمی گرداند.
اسم پاریس (در اصل پو-اورائوس = زیبا ، یا پرائوس = زیبا، مطبوع) اسمهای اساطیری معروف کهن خاورمیانه بوده و از نام و نشانهای خدایان آدونیس/آتیس (جوان خوشگل) و تئییاس (خدای زمین= انکی/ابرام/ابراهیم فدیه آورندهً فرزند) بر گرفته شده اند.

۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه


چون پسرم
و به چشم می دیدم
که کودکم چونان همه نوزادان
گریان از درد نیش تزریق دکترش
و او
او که چگونه تفسیر بایدش
او و گونه هایی چونان او
نالان و گریان
و پریشان به گونه همه مادران
کودکم از درد جسم می نالید و اوبه دردمندی از احساس
عاطفه ای عجیب او را در خود خورد می کرد
گویی که پاره های جانش را می کشند
پرستاران نه به درمان کودک
که به التیام او شتافتند
و بر وجود حضوری غمخوار از در هم تنیده گی احساس
بر خود غبطه می خوردند
ندیدم که بر فراق بگرید
چونان عزمی که سرانجام می بیند و نه چیز دیگر
بر آن می تازد بی هیچ واهمه از حال
به قلب چنگ می زند
درک عاطفه و احساس این به آن
نه او به خودش
هم او این چنین مضطربانه می گریست
از آنی که خود ذکر می کرد
بر بایدش
و من نگاه
نگاهی خیره مانده
درشگفتی از تماشای در همپیچیده گی و گره خوردن احساس
آنجا که نالیدن کودک
دردمندی قلبی می شود
که او را احساس می کند و با او گره خورده است
او می نالد و این دیگری
نه گویی خود اوست در قالبی دیگر
به درد خورده می گیرد و اعتراض می کند
با اشک
و این آغازیست دیگر
طپشی ست از قلب بر گونه ای دیگر و علتی دیگر
آغازیست بر دردمندی که در اینجا
در این هبوط بی انتها
به وفور
به قلب و روح می نشیند و به چشم می آید