۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه


چون پسرم
و به چشم می دیدم
که کودکم چونان همه نوزادان
گریان از درد نیش تزریق دکترش
و او
او که چگونه تفسیر بایدش
او و گونه هایی چونان او
نالان و گریان
و پریشان به گونه همه مادران
کودکم از درد جسم می نالید و اوبه دردمندی از احساس
عاطفه ای عجیب او را در خود خورد می کرد
گویی که پاره های جانش را می کشند
پرستاران نه به درمان کودک
که به التیام او شتافتند
و بر وجود حضوری غمخوار از در هم تنیده گی احساس
بر خود غبطه می خوردند
ندیدم که بر فراق بگرید
چونان عزمی که سرانجام می بیند و نه چیز دیگر
بر آن می تازد بی هیچ واهمه از حال
به قلب چنگ می زند
درک عاطفه و احساس این به آن
نه او به خودش
هم او این چنین مضطربانه می گریست
از آنی که خود ذکر می کرد
بر بایدش
و من نگاه
نگاهی خیره مانده
درشگفتی از تماشای در همپیچیده گی و گره خوردن احساس
آنجا که نالیدن کودک
دردمندی قلبی می شود
که او را احساس می کند و با او گره خورده است
او می نالد و این دیگری
نه گویی خود اوست در قالبی دیگر
به درد خورده می گیرد و اعتراض می کند
با اشک
و این آغازیست دیگر
طپشی ست از قلب بر گونه ای دیگر و علتی دیگر
آغازیست بر دردمندی که در اینجا
در این هبوط بی انتها
به وفور
به قلب و روح می نشیند و به چشم می آید

هیچ نظری موجود نیست: