۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

الله

و اینک الله
این نخستین معنی بود که پدر در غالب کلام در روح من جاری می کرد
و نیست هیچ چیز حقیقی تر و خواستنی تر از آنکه خوده خواستن را در من آفرید
و مادر
کلمات را برایم می گوید و من همه سعی در بازگو کردن
او شادمان و پرصدا
من دستهایم را برهم می کوبم به وجد
همچون او
و آنها می دانند که نمی دانم معنایش را
اما آشنا هستم با شوق و هیاهوی شان
آنگاه که بر زبان می رانم
ماما بابا
اینک این مادرم که سجده بر شکر می زند
آنان به الله شاکرند و من در پی حرکتی
آنان بر دست می کوبند و چشمهاشان
اشک آلود از ذوق و شکر
چه آنکه آنان شاهدند که من
نخستین گام های آغازینم را بر میدارم
و هنوز به عمق جان درک نمی کنم
اما به راه افتاده ام
امشب پسرم به مرحله جدیدی از رشد و تکامل رسید و من و باباش رو سورپریز کرد و بالاخره بعد از مدت ها انتظار بدون از کمک از دیوار و مبل و صندلی ایستاد و قدم برداشت من و باباش که کلی ذوق کرده بودیم براش دست می زدیم و تشویقش می کریدم و خودش هم برای خوددش دست می زد و خوشحالی می کرد و از خوشحالی اینکه تونسته بایسته کف زمین می شست و چهار پنج بار دور در جا می زد و دوباره بلند می شد و ایستادن و قدم برداشتن رو تمرین می کرد امیدوارم به همین زودی ها بتونه به راحتی و با تعادل کامل راه بره .